سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش خود را به نادانی و یقینتان را به شکّ تبدیل نکنید و چون دانستید، عمل کنید و چون یقین کردید، اقدام کنید . [امام علی علیه السلام]
شهید عباس افشار
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» شهید عباس افشار

شهید عباس افشار

 

شهید عباس افشار

زندگی نامه    وصیت نامه   تحصیل   دست نوشته ها   فعالیت ها   تصاویر   جبهه

http://leilazare1979.blogfa.com/post/808

 

 

 

 

 

 

 

 

 




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » شهید عباس افشار ( یادداشت ثابت - سه شنبه 92/1/21 :: ساعت 10:35 عصر )
»» کتاب زندگینامه شهید عباس افشار

کتاب زندگینامه شهید عباس افشار

کتاب شهید عباس افشار

انتشارات شبنما 1403

یادی که در دلها   هرگز نمیمیرد    یاد شهیدان است

عباس در روز دهم تیر ماه سال 1347 در خانواده ای مذهبی در روستای فرارت شهریار دیده به جهان گشود و دروس ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه اصیل آباد و با نمرات بسیار عالی گذراند و همیشه در مدرسه شاگرد ممتاز بود و پس از دریافت مدرک سیکل، در تابستان دروس آمادگی طلبگی را در مسجد جامع شهریار و زیر نظر حاج آقا ثمری امام جمعه فقید شهریار سپری کرد. عباس در بسیج و انجمن اسلامی و مسجد محل فعالیتهای گسترده ای داشت و نوجوانان زیادی را جذب برنامه های ورزشی و درسی و مذهبی نموده بود. او در شروع سال تحصیلی ضمن ادامه تحصیل غیر حضوری در دبیرستان به همراه دوستانش شهید حسن یدالهی - شهید رضا معصومی - شهید مهدی تراب اقدامی - شهید احمد هفت خانگی - شهید مجید افشار به حوزه علمیه حاج ابوالفتح تهران راه یافت که جمع بسیار صمیمی و با روحیه بسیار شاد و علاقه مند به درس بودند و شور و شوق و صمیمیت و همدلی و پشتکار برای فراگرفتن علوم دینی در وجودشان موج میزد. در آنجا چند بار دسته جمعی به جبهه اعزام شدند و سپس دروس خود را به اتفاق هم در شهر مقدس قم ادامه دادند. از ویژگیهای عباس خوشرویی و لبخند همیشگی و اقامه نماز اول وقت و دائم الوضو بودن بود و اگر نیمه شب هم لحظه ای بیدار می شد وضو می گرفت و دوباره می خوابید. عباس همیشه تاکید داشت که خود را در محیط کوچک محدود نکنید و جهانی فکر کنید . او و دوستانش با دستکاری تاریخ تولد در شناسنامه های خود عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردیدند و تقریبا در تمامی عملیاتها حضور داشتند و هر وقت بوی عملیاتی را حس میکردند بلافاصله به هم خبر داده و در هر شرایطی اعزام می شدند. عباس پس از چندین بار مجروحیت سخت که شدیدترین آنها اصابت چند تیر به شکم و پاها در عملیات عاشورای سه و اصابت ترکش نارنجک به سر در عملیات والفجر هشت بود، در دی ماه 1365 با اینکه هنوز جراحت هایش بهبودی نیافته بود از عملیات آگاهی پیدا کرد و به جبهه اعزام شد و حدود 10 روز بعد در تاریخ دوم بهمن ماه سال 1365 در عملیات کربلای پنج در شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل شد.

عباس با اینکه چندین بار مجروح شده بود هیچگاه از بنیاد شهید وامور ایثارگران درصد جانبازی و حقوق جانبازی نگرفت. او از مجروحیت های پی در پی که ایشان را .برای مدتی خانه نشین می کرد نهایت استفاده را می برد و مطالعات درسی و غیر درسی خود را بشدت پیگیری می کرد و پیشرفت های قابل ملاحظه ای هم داشت .

آزاده مردان چون ز جان پیمان سپردند      ماندند بر پیمان خود تا جان سپردند

 

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » شهید عباس افشار ( یکشنبه 103/9/4 :: ساعت 11:21 صبح )
»» خاطراتی از شهید عباس افشار

یکی از برادران جهاد سازندگی که شبها به مساجد گشت میزد و از برنامه های فرهنگی بازدید و حمایت میکرد بنام ولی الله قره گوزلو شبی به مسجد آمده و یکی از تئاتر ها را مشاهده کرد و قرار شد یک مربی تئاتر بیاورد تا برای بچه ها آموزش بگذارد . چند شب بعد فردی را آورد و از بچه ها تست تئاتر میگرفت و به هر کسی میگفت کاری را انجام دهد و آنها به صورتهای مختلف انجام میدادند . به عباس گفت شما سالاد درست کن . عباس شروع کرد به تیز کردن چاقو و خرد کردن لوازم سالاد  تا اینکه رسید به پیاز و اشک از چشمانش جاری شد و بقدری این صحنه را طبیعی اجرا کرد که ما هم فکر میکردیم چشمانمان میسوزد. و آن مربی خیلی خوشش آمد و همیشه میگفت شما اگر این کار را ادامه بدهید بسیار موفق خواهید شد.
a
***************************************************************
ادامه دارد..........


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » شهید عباس افشار ( جمعه 89/9/19 :: ساعت 10:19 صبح )
»» دستنوشته های شهید عباس افشار(فیلمنامه)

یادمه یه دوربین سوپر 8 گرفته بودیم که در هر حلقه سه دقیقه و نیم فیلم میگرفت و فیلم هاشو میفرستادیم فرانسه یا آلمان ظاهر میشد. البته تو ایران هم ظاهر میکردند و در ایران دو ماهه میومد ولی آلمان یا فرانسه بیست روزه میفرستادند و ما ترجیح میدادیم خارج از کشور بفرستیم و تصمیم گرفتیم چند فیلم بسازیم . اول تئاترهای کوتاه را ساختیم که اولش خیلی اشکال داشت ولی بعدا بهتر شد . ولی ببینید پیشرفت علم چقدر زیاد شده اون وقتها ما آرزوی یک دوربین را داشتیم ولی الان هر جا منظره جالبی ببینید در کنا آن چند نفر را میبینید که دارن با موبایل فیلمبرداری میکنند حتی بچه های کوچک هم موبایل های دوربین دار دارند. من حدود ده پانزده سال پیش شنیدم که میگفتند پیشرفت علم در ده هزار سال گذشته با چهل سال گذشته قابل مقایسه است و الان نمیدانم این توازن به کجا کشیده .
بهر حال یکی از فیلمنامه هایی را که عباس نوشته بود و عمر پر برکت او در این دنیا اجازه نداد که تصحیح کنه و به تصویر بکشد را در این صفحه تایپ میکنم . حتما قابل بهره برداری هست که با تغییرات لازم زمانی به فیلم تبدیل شود.
دانش آموزی

صحنه یک . سعید و پدر و مادرش در خانه سر سفره نشسته اند و صبحانه میخورند . رادیو هم روشن است و امام درباره جبهه و جنگ صحبت میکند . سعید سخت در فکر است و حرفهای امام را بدقت گوش میدهد. وقتی صحبتهای امام تمام میشود سعید بلند میشود و به طرف طاقچه که کتابهایش آنجاست میرود. انجا چشمش به چند عکس که در قاب است می افتد و به آنها خیره میشود (عکس برادر شهیدش ) بعد از چد لحظه پدرش صدا میزند : سعید مگر نمیخواهی به مدرسه بروی . سعید به خودش می آید و کتابهایش را برمیدارد و می اید جلوی در اتاق کفشهایش را آهسته می پوشد و از در حیاط خارج میشود.

سعید به نزدیکی مدرسه رسیده و در راه شعارهایی را که بر در و دیوار نوشته شده میخواند و گاهی هم عکسهای روی دیوار ها را نگاه میکند و در تمام مدت در فکر است تا به حیاط مدرسه میرسد. در حیاط عده ای مشغول بازی هستند ،عده ای درس میخوانند و عده ای هم در گوشه و کنار نشسته اند سعید بدون توجه به انها میرود و در گوشه ای از حیاط می نشیند در همین حال حمید (دوستش) می آید دستی به پشت او میزند و آهسته در کنارش می نشیند.

بعد از چند لحظه زنگ به صدا در می آید و حمید میگوید برویم هر دو بلند میشوند و آهسته به طرف صفی که هنوز نا مرتب است میروند و در جای خود می ایستند . کم کم صف مرتب میشود و ناظم از دفتر بیرون می آید و جلوی صف می ایستد و بعد از مرتب کردن کامل صف ها میگوید: قرآن کی میخونه؟ یکی از صف بیرون میرود و شروع به خواندن قرآن میکند و بعد از چند دعا همه صف به صف داخل کلاسها میشوند.

در کلاس همه مشغول صحبت کردن با همدیگر هستند و سعید و حمید هم که یکی در میز دوم و یکی در میز سوم نشسته اند در گوشی با هم صحبت میکنند . در همین هنگام معلم وارد کلاس میشود و همه بلند میشوند . معلم می گوید بفرمایید ، شاگردان می نشینند و کتابهای قرآن را در می آورند . معلم شروع به صحبت میکند: امروز مسئله مهمی بودکه میخواستیم سر صف بگوییم که وقت نشد و آقای ناظم گفتند سر کلاسها به شما بگوییم . امروز صبح همانطور که خودتان شنیدید امام صحبتهای مهمی در باره جبهه و جنگ داشتند و سپاه پاسداران هم از کسانی که قبلا جبهه رفته اند دعوت کرده تا برای یکسره کردن کار دشمن دوباره به جبهه ها اعزام شوند و چون الان جبهه نیاز به نیرو دارد .

ادامه دارد ..................



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » شهید عباس افشار ( جمعه 89/9/19 :: ساعت 10:19 صبح )
»» دست نوشته های شهید عباس افشار( تئاتر)

قبلا گفته بودم که عباس با اخلاق خوش و روحیه شادش بچه های زیادی را به مسجد جذب کرده بود و فعالیتهای ورزشی و هنری انجام میدادند . در زیر نمونه هایی از تئاتر و میان پرده که توسط گروه او در مناسبتهای مختلف در مسجد اجرا میشد را ملاحظه می نمایید.
شخص شیک پوشی در حال راه رفتن در یک کوچه است و ظاهری خسته دارد . خورشید در وسط آسمان است و هوا بسیار گرم .
در اینجا صحنه قطع شده و دوربین کوچه ای را نشان میدهد که دو کودک جلوی درب حیاطشان مشغول بازی هستند . در همین حال مرد از پیچ سر کوچه وارد میشود و چشش به این دو کودک می افتد.
مرد با حالتی که گویا فکری به سرش زده به آن دو نزدیک میشود و آنها به مرد سلام میکنند و مرد جواب میدهد و بعد میگوید: آفرین چه بچه های خوبی شما چند سالتونه . یکی میگوید 10 سال و دیگری میگوید 11 سال . مرد میگوید : میشه یه کم آب برایم بیاورید. پسر کوچک: چشم و سریع بلند میشود و وقتی چند قدم رفته (کنار درب نیمه باز حیاط) برمیگردد و می گوید: آقا دوغ میخوری ؟ مرد جواب میدهد: فرقی نمیکنه خیلی ممنون.  پسر میرود و بعد از چند دقیقه با یک ظرف سفالی پر از دوغ برمیگردد . مرد که بسیار تشنه بود همه دوغ را با میل میخورد و میگوید به به عجب دوغ خنکی .  پسر میگوید: بازم بیارم ؟ مرد با حالتی که معلوم میشود باز هم میخواهد میگوید : نه آخه زحمت میشه . پسر میگوید: نه چه زحمتی  مرد میگوید : نه دیگه حتما خونه خودشونم میخوان از این دوغ بخورن . پسر میگوید: نه ما این دوغ را نمیخوریم آخه یک موش توی آن افتاده بود .  مرد که این حرف را میشنود عصبانی شده و با ناراحتی ظرف دوغ را به زمین زده و میشکند. پسر که این صحته را می بیند با حالت ناراحتی و گریه فریاد میزند : مامان مامان این آقا کاسه سگمونو شکست . دراینجا دوربین صورت برزگ و تعجب زده مرد را نشان میدهد که با عصبانیت زیر لب میگوید کاسه سگ ؟!؟!!!!
این میان پرده قرار بود با یک دوربین سوپر8 که خریده بودیم فیلمبرداری شود ولی بصورت میان پرده در یکی از مناسبتهای سال در مسجد اجرا شد.عباس نقش مرد شیک پوش را بازی کرد و حمید و دیگری را که نامش یادم نیست نقش بچه را بازی کردند. یادم می آید برنامه به قدری جالب اجرا شد که در پایان تئاتر صدای خنده تمام مسجد را برداشته بود و جالب تر این بود که یکی از بچه ها بنام کاظم  از خنده روی زمین اقتاده بود و در حالی که نفسش بند آمده بود با مشت و لگد به زمین میکوبید و باعث خنده مضاعف حاضرین شده بود. 

******************************************

ادامه دارد...........



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » شهید عباس افشار ( جمعه 89/9/19 :: ساعت 9:49 صبح )
»» یادداشت های شهید عباس افشار

در زیر تعدادی از یادداشت های جالب شهید عباس افشار در دوران طلبگی که در گوشه و کنار دفترش نوشته بود را می بینید.
سلطان میرزا حسن و جمعی از شعرا نشسته بودند . ملا نبائی که یکی از شعرا بود گفت : جامی در بدیهه گویی عاجز است .
در این اثناجامی وارد شد و میرزا حسن رو کرد به جامی و گفت : من اسم 4 چیز را می برم شما در سلک نظم در آر.
پس گفت :  چراغ -  قلبار نردبان ترنج .
جامی بعد از شنیدن گفت:
  ای گشته چراغ دولتت بدر منیر         قلبار شده سینه عدات ز تیر
   بر پله نردبان همت بنه پای              از اوج فلک ترنج دولت بر گیر
بعد از آن رو به میرزا نبائی کرد و 5 کلمه گفت : منقل تاس شرح شمسیه کلاه نمد
نبائی فورا گفت :
 چون منقل اگر چه سوز و آهی داریم                بر تاس فلک نه کارگاهی داریم
  با ما سخنی ز شرح شمسیه مگوی                ما نیز از این نمد کلاهی داریم
*************************************************************
در ایامی که سعدی تازه لب به شعر و شاعری گشوده بود در شیراز دو نفر شاعر بودند که یکی به تخلص به خاقان داشت و دیگری به فرزدق .
 روزی این دو به سعدی گفتند اگر قرار است که تو در جرگه شعرا وارد شوی هر کدام از ما شعری می گوییم و اگر شعر تو مورد پسند واقع شد سلمنا ( می پذیریم ).
فرزدق در کنار خندق آبی نشست و به رسم صوفیان گریبان چاک کرد و اشاره به آب خندق کرد و گفت :
من وضو دگر ز آب خندق نکنم خاقان نیز اشاره به سعدی کرد و گفت: من گوش دگر به حرف احمق نکنم .
سعدی که سر شکسته شده بود اشاره به خاقان کرد و گفت : نامردم اگر دفتر اشعار تو را    مانند گریبان فرزدق نکنم.
 *****************************************************
بحر طویل اندر حکایت آمدن گدای صامرا به تهران.
دوستان استمعوا طرفه حدیثی ز انا عبداقل العلما تابدهم شرح که فی الجمله بدانید چه ها بر سر ما آمده از شهر شماها
انا یک فرد غریب هستم و از صامره اعنی وطن خویش ز پی دیدن تهران شما رخت همی بستم و پس کفش دریستم و بسی راه بریستم و الانه فقد کان دو یومی که در این شهر دخلتوا روز پیشین که من البیت  خرجت و من الکوچه عربتوا و الی اسوق رشدتوا دفعتا حین اذن وارد بازار شدم که به ناگاه رعیتوا رجلا قال که یا شیخ بفرما و بخور هرچه که شیعا نونا و دوغن پلوا و چلوا  ان قلتوا عجبا همگی طالب مهمان به در دکه ستاده تا به اصرار خورانند غذا خلق خدا را و دخلتوا و  اکلتوا و  تناولتوا و قد قلتوا که حاطوا دو سه مجموعه دیگر زغذا های معطر زپلوعا و چلوعا جمله خدام دویدند و پلوها بکشیند و به مجموعه بچیدند انا مانند یکی گاو سر خویش به پایین بفکندم و همی خوردم و کردم دو سه تا شکر خدا را ثم تمجید همی گفتم و تودیع همی کردم و چون خواستم از دکه بخارج بشوم که بناگه اخذ صاحب دکان که بده پول و نزن گول ایا قول انا قلت که والله انا مفلس بی پول ندانست که باید بدهم پول که به ناگه ضرب یک  دو  سه اردنگ و قال اخرجتوا و من الدکه و دیگر مبر آبروی شاه گدا را.


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » شهید عباس افشار ( سه شنبه 89/9/16 :: ساعت 1:48 عصر )
»» یاران شهید

جمعی از رزمندگان اسلام که سه نفر در عملیاتهای بعدی به فیض عظمای شهادت رسیدند. روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.

s

تصاویر 5 شهید گرانقدر جنگ تحمیلی در کتار یاران یادشان گرامی باد انشا الله بتوانیم از رهروان شهیدان عزیز باشیم

کجایید ای شهیدان خدایی                    بلا جویان دشت کربلایی

کجایید ای سبکروحان عاشق                 پرنده تر ز مرغان هوایی

از راست : شهید علی بختیاری - شهید فیروز علیزاده - علی شوندی - شهید الهیار دکامی - شهید سید یحیی سیدی - شهید عباس افشار -

s

هر وقت بچه ها از جبهه برمیگشتند و زمانی بود که همه پشت جبهه بودند وقتش بود که هفته ای یکبار دور هم در منزل یکی از بچه ها جمع شوند و صحبتهای دوستانه را داشته باشند این بار جلسه در منزل احمد ضیایی پور است .

از راست : شهید عباس افشار - محمد اسماعیل خانی - علی افشار - شهید مهدی تراب اقدامی - شهید رضا معصومی - ابوالفضل صفدری

یادش بخیر چه محفل دوستانه ای بود انشا الله در آخرت شفیع ما باشند

a

ادامه دارد 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » شهید عباس افشار ( شنبه 89/9/13 :: ساعت 6:17 عصر )
»» اردوی بسیج نمونه ها سی سال پیش

حدود سی سال پیش از هر پایگاه بسیج یک نفر بسیجی نمونه را برای  تشویق به زیارت حضرت امام رضا (ع) اعزام نمودند که از روستای فرارت عباس افشار و از روستای کردزار احمد احمد خانی اعزام شدند.    نفر وسط مسئول اردو می باشد آیا او را میشناسید؟

a



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » شهید عباس افشار ( جمعه 89/9/12 :: ساعت 12:50 عصر )
»» حاج محمد افشار پدر شهید عباس افشار

زندگینامه حاج محمد افشار پدر بزرگوار شهید عباس افشار
محمد افشار در سال 1308 در حسن آباد خالصه به دنیا آمد محل زندگی ایشان جایی بود که بهآن قلعه اکبر بیگ میگفتند که تا چند سال چیش هم بقایای قلعه بجا بود ولی دو سه سال پیش بطور کامل تخریب شده است پدرش اسماعیل و اکبر بیگ با هم خویشاوند و دارای شغل کشاورزی و گله داری در سطح بسیار بالا بودند و چندین چوپان و تعداد زیادی کشاورز روی زمینهای چند صد هکتاری آنان مشغول بکار بودند . ظاهرا ایشان ساکن کرمانشاه بودند و در جریان قیام ستارخان و به حمایت از ایشان به منطقه شهریار راه یافته بودند و پس از حوادث بعد از قیام مجبور به سکونت در این قلعه شده بودند. ولی طوفان حوادث امان نداد و محمد در سن حدود یک سالگی پدرش را بعلت بیماری ناشناخته ای از دست داد

 شهید

و مدت کوتاهی پس از آن در قلعه زندگی کرد و بعد از آن مادرش فاطمه با مردی در شهریار ازدواج کرد و بدون هیچ ارثی !!!!!؟؟؟؟ از قلعه مهاجرت کرده و در روستای فرارت ساکن شدند و محمد در خاطراتش میگفت تا بحال یادم نمی آید که بازی کرده باشم و از همان کودکی فقط کار و کار و کار در باغ را یادم هست . در جوانی هم هر از چند گاهی روی زمینهای قلعه اکبر بیگ کار میکرد . راستی این را هم نگفتم که زمینها حدودا از پل بادامک شروع شده و تا بعد از اتوبان ساوه ادامه دارد و حدود چهارصد هکتار را شامل میشود.

a

 ادامه دارد..........

 

 

 

 

 

 

 

اما در تاریخ ششم خرداد سال 1388 بعد از نماز مغرب و عشا مراسم عزاداری شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) در مسجد باب الحوائج فرارت برگزار گردید و حاج محمد افشار در این مراسم مداحی داشتند و پس از آن در مسیر منزل کنار خیابان اصلی مشغول صحبت با یکی از دوستان بودند که یک دستگاه خودرو در تاریکی شب با او برخورد نموده و متواری میشود و پیکر مجروح او به بیمارستان امام سجاد (ع) شهریار انتقال یافته و سپس به بیمارسان فیروزگر تهران انتقال می یابد و پس از 19 روز بیهوشی در تاریخ 25/3 /1389 بر اثر شدت جراحات وارده دار فانی را وداع گفته و بسوی معبود شتافت.

انشا الله خداوند متعال بحق حضرت فاطمه زهرا (س) روحش را با فرزند شهیدش و شهدای کربلا محشور فرماید.

                                                                                                                   آمین یارب العالمین

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » شهید عباس افشار ( سه شنبه 89/9/9 :: ساعت 11:17 عصر )
»» زندگینامه شهید عباس افشار

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس      بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس

یادی که در دلها   هرگز نمیمیرد    یاد شهیدان است

d

عباس در روز دهم تیر ماه سال 1347 در خانواده ای مذهبی در روستای فرارت شهریار دیده به جهان گشود و دروس ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه اصیل آباد و با نمرات بسیار عالی گذراند و همیشه در مدرسه شاگرد ممتاز بود و پس از دریافت مدرک سیکل، در تابستان دروس آمادگی طلبگی را در مسجد جامع شهریار و زیر نظر حاج آقا ثمری امام جمعه فقید شهریار سپری کرد. عباس در بسیج و انجمن اسلامی و مسجد محل فعالیتهای گسترده ای داشت و نوجوانان زیادی را جذب برنامه های ورزشی و درسی و مذهبی نموده بود. او در شروع سال تحصیلی ضمن ادامه تحصیل در دبیرستان به همراه دوستانش محمد اسماعیل خانی - سهراب نعمتی - عباس حاج عبدالحسینی - شهید حسن یدالهی - شهید رضا معصومی - شهید مهدی تراب اقدامی - شهید احمد هفت خانگی - شهید مجید افشار به حوزه علمیه حاج ابوالفتح تهران راه یافت که جمع بسار صمیمی و با روحیه بسیار شاد و علاقه مند به درس بودند و من هر وقت به حوزه علمیه آنها میرفتم شور و شوق و صمیمیت و همدلی را در آنها میدیدم و گاهی برای نهار یا شام آنجا بودم و از دست پخت آنها می خوردیم . البته برای میهمانان سنگ تمام طلبگی میگذاشتند و میگفتند اگر ما طلبه خوبی نشویم حداقل آشپز خوبی میشویم . در آنجا چند بار دسته جمعی به جبهه رفتند و سپس دروس خود را به اتفاق همان دوستان در شهر مقدس قم ادامه داد . البته او و دوستانش با دستکاری تاریخ تولد در شناسنامه عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردیدند  و تقریبا در تمامی عملیاتها حضور داشتند و هر وقت بوی عملیاتی را حس میکردند بلافاصله به هم خبر داده و در هر شرایطی اعزام میشدند عباس پس از چندین بار مجروحیت سخت که شدیدترین آنها اصابت چند تیر به شکم و پاها در عملیات عاشورای سه و اصابت ترکش نارنجک به سرش در عملیات والفجر هشت بود، در دی ماه 1365 با اینکه هنوز جراحت هایش بهبودی نیافته بود از عملیات آگاهی پیدا کرد و به جبهه اعزام شد و حدود 10 روز بعد در تاریخ دوم بهمن ماه سال 1365 در عملیات کربلای پنج در شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل شد.

 r

او از مجروحیت های پی در پی که ایشان را برای مدتی خانه نشین میکرد نهایت استفاده را میبرد و مطالعات درسی و غیر درسی خود را بشدت پیگیری میکرد و پیشرفت های قابل ملاحظه ای هم کسب میکرد . او به کارهای الکترونیک علاقه زیادی داشت و وسایل زیادی را هم مونتاژ میکرد و با ترکیب کیتهای مختلف دستگاههای جدیدی می ساخت . مثلا با ساخت یک دستگاه بی سیم fm  و فرستادن آن همراه دوستان به کلاسها ، در حجره نشسته دروس مختلف را در کلاسها گوش میدادند.

همرزمان شهید عباس افشار: شهید مهدی تراب اقدامی - شهید رضا معصومی -شهید حسن یدالهی - شهید مرتضی زارع

آزاده مردان چون ز جان پیمان سپردند        ماندند بر پیمان خود تا جان سپردند

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » شهید عباس افشار ( سه شنبه 89/9/9 :: ساعت 7:42 عصر )
   1   2      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

کتاب زندگینامه شهید عباس افشار
خاطراتی از شهید عباس افشار
دستنوشته های شهید عباس افشار(فیلمنامه)
دست نوشته های شهید عباس افشار( تئاتر)
یادداشت های شهید عباس افشار
یاران شهید
اردوی بسیج نمونه ها سی سال پیش
حاج محمد افشار پدر شهید عباس افشار
زندگینامه شهید عباس افشار
وصیت نامه شهید عباس افشار
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 4
>> بازدید دیروز: 9
>> مجموع بازدیدها: 69841
» درباره من

شهید عباس افشار

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دستنوشته های شهید عباس افشار[3] . دفاع مقدس . زارع . سالانقوچ . شهدا . شهریار . شهید . عباس . فرارت . معصومی . نفیسی . هادیزاده . یدالهی . استادافشار . افشار . تراب اقدامی . جنگ تحمیلی .
» آرشیو مطالب
آذر 89
فروردین 91

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
عباس افشار
عاشق آسمونی
کانون مسجد فاطمیه شهید یه
پایگاه امام جعفر صادق شهیدیه
لحظه های آبی
پنجره ای رو به سپیدی
چم مهر
کارگاه داستان متعهد
سکوت ابدی
حامل نور ...
پرپر
نغمه ی عاشقی
تنهایی......!!!!!!
خاطرات دکتر بالتازار
پروانگی
هستی تنهاااااا.....
معیار عدل
.: شهر عشق :.
منادی معرفت
پیامنمای جامع
بادصبا
تبسمـــــیـ بهـ ناچار
منطقه آزاد
رازهای موفقیت زندگی
سربازی در مسیر
حرم الشهدا
برادران شهید هاشمی
روشن تر از خاموشی
سیاسی
عشق
Manna
بشری
سیاه مشق های میم.صاد
کابینت ام دی اف محمدی 09126600583 شهریار
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
محمد قدرتی
ورزشهای رزمی
مهاجر
مردود
جبهه فرهنگی امام روح الله مازندران محمودآباد
گروه اینترنتی جرقه داتکو
زمزمه ی کوچه باغ شاه تور
ندای حق
مکاشفه مسیح
هر چی تو دوست داری
فدائیان ولایت
منتظران شهادت
این نجوای شبانه من است
مائــده الهی
روانشناسی
با ولایت زنده ایم
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
هیئت
سایه های خیال
کنج دلتنگی های من!
اصولی رایانه
IR.IRAN
همسایه خورشید
ستاره خاموش
خیارج سرای من است
سلام بر ساقی عطشان کربلا
 از همه جا از همه رنگ
عدالت جویان نسل بیدار
تجربه های مربی کوچک
صل الله علی الباکین علی الحسین
ghamzade
مهندسی متالورژِی
علیرضا افشار
*ایستگـــــــــــــــــــــــــــاه انـــــــــــــــــــــرژی*
xXxXx تــــبــلــیـــغــات رایـــگــان xXxXx
دلگویه های دو خادم
ستاره
مناجات با عشق
نسل تو در تو
فقط من برای تو
یادداشتهای روزانه رضا سروری
عکس میخوای کلیک کن
...افسانه نیست
بسوی ظهور
تربیت بدنی حوزه 8 مرکزی روح الله(ره)شهریار
* امام مبین *
عکس های باغبادران
..::منتظر بیداری::..
Ali reza khosravi
سه ثانیه سکوت
سلام بر تمام شهیدان
گل نرجس
داستان نویس
جوک و خنده
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
تفسیر
یک مشت آفتاب
ظهور
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
خورشید نی ریز
فانی
رویای شبانه
حاج آقا مسئلةٌ
راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد
رویای زیبا ...
ایران من
تنها
کشتی کج
ریحانه لپ لپ
جمع آوری و تدوین آثار شهدای شهریار
وبلاگ صدف= عشق طلاست
سایه
محمود
روستای خاصلو
عرش یا فرش؟!!
اردویی کانون فرهنگی حوزه 8
بی تو هرگز باتو شاید
نیستان
آقا جون آجرک الله...
جوونی کجایی...
حرف دل
شرکت نمین فیلتر
شهید حمید رضا نفیسی
آشنای غریب
السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)
توتیام
شکلک کده
داستان های زیبا +مطالب عاشقانه
امیدت را ناامید نکن
مشاغل مورد نیاز افراد
شهدای باغبادران
خانواده
خوشتیپ پیامرسون
بچه ها سلام
دلنوشته های من
مسأله شرعی
باش باش باش
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
طراوت باران
خورشید هشتم
معماری
من.تو.خدا
دست نوشته هایم
fereshteh
مجله اینترنتی

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان















































































» طراح قالب