شهید عباس افشار
زندگی نامه وصیت نامه تحصیل دست نوشته ها فعالیت ها تصاویر جبهه
http://leilazare1979.blogfa.com/post/808
کتاب زندگینامه شهید عباس افشار
انتشارات شبنما 1403
یادی که در دلها هرگز نمیمیرد یاد شهیدان است
عباس در روز دهم تیر ماه سال 1347 در خانواده ای مذهبی در روستای فرارت شهریار دیده به جهان گشود و دروس ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه اصیل آباد و با نمرات بسیار عالی گذراند و همیشه در مدرسه شاگرد ممتاز بود و پس از دریافت مدرک سیکل، در تابستان دروس آمادگی طلبگی را در مسجد جامع شهریار و زیر نظر حاج آقا ثمری امام جمعه فقید شهریار سپری کرد. عباس در بسیج و انجمن اسلامی و مسجد محل فعالیتهای گسترده ای داشت و نوجوانان زیادی را جذب برنامه های ورزشی و درسی و مذهبی نموده بود. او در شروع سال تحصیلی ضمن ادامه تحصیل غیر حضوری در دبیرستان به همراه دوستانش شهید حسن یدالهی - شهید رضا معصومی - شهید مهدی تراب اقدامی - شهید احمد هفت خانگی - شهید مجید افشار به حوزه علمیه حاج ابوالفتح تهران راه یافت که جمع بسیار صمیمی و با روحیه بسیار شاد و علاقه مند به درس بودند و شور و شوق و صمیمیت و همدلی و پشتکار برای فراگرفتن علوم دینی در وجودشان موج میزد. در آنجا چند بار دسته جمعی به جبهه اعزام شدند و سپس دروس خود را به اتفاق هم در شهر مقدس قم ادامه دادند. از ویژگیهای عباس خوشرویی و لبخند همیشگی و اقامه نماز اول وقت و دائم الوضو بودن بود و اگر نیمه شب هم لحظه ای بیدار می شد وضو می گرفت و دوباره می خوابید. عباس همیشه تاکید داشت که خود را در محیط کوچک محدود نکنید و جهانی فکر کنید . او و دوستانش با دستکاری تاریخ تولد در شناسنامه های خود عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردیدند و تقریبا در تمامی عملیاتها حضور داشتند و هر وقت بوی عملیاتی را حس میکردند بلافاصله به هم خبر داده و در هر شرایطی اعزام می شدند. عباس پس از چندین بار مجروحیت سخت که شدیدترین آنها اصابت چند تیر به شکم و پاها در عملیات عاشورای سه و اصابت ترکش نارنجک به سر در عملیات والفجر هشت بود، در دی ماه 1365 با اینکه هنوز جراحت هایش بهبودی نیافته بود از عملیات آگاهی پیدا کرد و به جبهه اعزام شد و حدود 10 روز بعد در تاریخ دوم بهمن ماه سال 1365 در عملیات کربلای پنج در شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل شد.
عباس با اینکه چندین بار مجروح شده بود هیچگاه از بنیاد شهید وامور ایثارگران درصد جانبازی و حقوق جانبازی نگرفت. او از مجروحیت های پی در پی که ایشان را .برای مدتی خانه نشین می کرد نهایت استفاده را می برد و مطالعات درسی و غیر درسی خود را بشدت پیگیری می کرد و پیشرفت های قابل ملاحظه ای هم داشت .
آزاده مردان چون ز جان پیمان سپردند ماندند بر پیمان خود تا جان سپردند
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
صحنه یک . سعید و پدر و مادرش در خانه سر سفره نشسته اند و صبحانه میخورند . رادیو هم روشن است و امام درباره جبهه و جنگ صحبت میکند . سعید سخت در فکر است و حرفهای امام را بدقت گوش میدهد. وقتی صحبتهای امام تمام میشود سعید بلند میشود و به طرف طاقچه که کتابهایش آنجاست میرود. انجا چشمش به چند عکس که در قاب است می افتد و به آنها خیره میشود (عکس برادر شهیدش ) بعد از چد لحظه پدرش صدا میزند : سعید مگر نمیخواهی به مدرسه بروی . سعید به خودش می آید و کتابهایش را برمیدارد و می اید جلوی در اتاق کفشهایش را آهسته می پوشد و از در حیاط خارج میشود.
سعید به نزدیکی مدرسه رسیده و در راه شعارهایی را که بر در و دیوار نوشته شده میخواند و گاهی هم عکسهای روی دیوار ها را نگاه میکند و در تمام مدت در فکر است تا به حیاط مدرسه میرسد. در حیاط عده ای مشغول بازی هستند ،عده ای درس میخوانند و عده ای هم در گوشه و کنار نشسته اند سعید بدون توجه به انها میرود و در گوشه ای از حیاط می نشیند در همین حال حمید (دوستش) می آید دستی به پشت او میزند و آهسته در کنارش می نشیند.
بعد از چند لحظه زنگ به صدا در می آید و حمید میگوید برویم هر دو بلند میشوند و آهسته به طرف صفی که هنوز نا مرتب است میروند و در جای خود می ایستند . کم کم صف مرتب میشود و ناظم از دفتر بیرون می آید و جلوی صف می ایستد و بعد از مرتب کردن کامل صف ها میگوید: قرآن کی میخونه؟ یکی از صف بیرون میرود و شروع به خواندن قرآن میکند و بعد از چند دعا همه صف به صف داخل کلاسها میشوند.
در کلاس همه مشغول صحبت کردن با همدیگر هستند و سعید و حمید هم که یکی در میز دوم و یکی در میز سوم نشسته اند در گوشی با هم صحبت میکنند . در همین هنگام معلم وارد کلاس میشود و همه بلند میشوند . معلم می گوید بفرمایید ، شاگردان می نشینند و کتابهای قرآن را در می آورند . معلم شروع به صحبت میکند: امروز مسئله مهمی بودکه میخواستیم سر صف بگوییم که وقت نشد و آقای ناظم گفتند سر کلاسها به شما بگوییم . امروز صبح همانطور که خودتان شنیدید امام صحبتهای مهمی در باره جبهه و جنگ داشتند و سپاه پاسداران هم از کسانی که قبلا جبهه رفته اند دعوت کرده تا برای یکسره کردن کار دشمن دوباره به جبهه ها اعزام شوند و چون الان جبهه نیاز به نیرو دارد .
ادامه دارد ..................
******************************************
ادامه دارد...........
جمعی از رزمندگان اسلام که سه نفر در عملیاتهای بعدی به فیض عظمای شهادت رسیدند. روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.
تصاویر 5 شهید گرانقدر جنگ تحمیلی در کتار یاران یادشان گرامی باد انشا الله بتوانیم از رهروان شهیدان عزیز باشیم
کجایید ای شهیدان خدایی بلا جویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکروحان عاشق پرنده تر ز مرغان هوایی
از راست : شهید علی بختیاری - شهید فیروز علیزاده - علی شوندی - شهید الهیار دکامی - شهید سید یحیی سیدی - شهید عباس افشار -
هر وقت بچه ها از جبهه برمیگشتند و زمانی بود که همه پشت جبهه بودند وقتش بود که هفته ای یکبار دور هم در منزل یکی از بچه ها جمع شوند و صحبتهای دوستانه را داشته باشند این بار جلسه در منزل احمد ضیایی پور است .
از راست : شهید عباس افشار - محمد اسماعیل خانی - علی افشار - شهید مهدی تراب اقدامی - شهید رضا معصومی - ابوالفضل صفدری
یادش بخیر چه محفل دوستانه ای بود انشا الله در آخرت شفیع ما باشند
ادامه دارد
حدود سی سال پیش از هر پایگاه بسیج یک نفر بسیجی نمونه را برای تشویق به زیارت حضرت امام رضا (ع) اعزام نمودند که از روستای فرارت عباس افشار و از روستای کردزار احمد احمد خانی اعزام شدند. نفر وسط مسئول اردو می باشد آیا او را میشناسید؟
و مدت کوتاهی پس از آن در قلعه زندگی کرد و بعد از آن مادرش فاطمه با مردی در شهریار ازدواج کرد و بدون هیچ ارثی !!!!!؟؟؟؟ از قلعه مهاجرت کرده و در روستای فرارت ساکن شدند و محمد در خاطراتش میگفت تا بحال یادم نمی آید که بازی کرده باشم و از همان کودکی فقط کار و کار و کار در باغ را یادم هست . در جوانی هم هر از چند گاهی روی زمینهای قلعه اکبر بیگ کار میکرد . راستی این را هم نگفتم که زمینها حدودا از پل بادامک شروع شده و تا بعد از اتوبان ساوه ادامه دارد و حدود چهارصد هکتار را شامل میشود.
ادامه دارد..........
اما در تاریخ ششم خرداد سال 1388 بعد از نماز مغرب و عشا مراسم عزاداری شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) در مسجد باب الحوائج فرارت برگزار گردید و حاج محمد افشار در این مراسم مداحی داشتند و پس از آن در مسیر منزل کنار خیابان اصلی مشغول صحبت با یکی از دوستان بودند که یک دستگاه خودرو در تاریکی شب با او برخورد نموده و متواری میشود و پیکر مجروح او به بیمارستان امام سجاد (ع) شهریار انتقال یافته و سپس به بیمارسان فیروزگر تهران انتقال می یابد و پس از 19 روز بیهوشی در تاریخ 25/3 /1389 بر اثر شدت جراحات وارده دار فانی را وداع گفته و بسوی معبود شتافت.
انشا الله خداوند متعال بحق حضرت فاطمه زهرا (س) روحش را با فرزند شهیدش و شهدای کربلا محشور فرماید.
آمین یارب العالمین
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
یادی که در دلها هرگز نمیمیرد یاد شهیدان است
عباس در روز دهم تیر ماه سال 1347 در خانواده ای مذهبی در روستای فرارت شهریار دیده به جهان گشود و دروس ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه اصیل آباد و با نمرات بسیار عالی گذراند و همیشه در مدرسه شاگرد ممتاز بود و پس از دریافت مدرک سیکل، در تابستان دروس آمادگی طلبگی را در مسجد جامع شهریار و زیر نظر حاج آقا ثمری امام جمعه فقید شهریار سپری کرد. عباس در بسیج و انجمن اسلامی و مسجد محل فعالیتهای گسترده ای داشت و نوجوانان زیادی را جذب برنامه های ورزشی و درسی و مذهبی نموده بود. او در شروع سال تحصیلی ضمن ادامه تحصیل در دبیرستان به همراه دوستانش محمد اسماعیل خانی - سهراب نعمتی - عباس حاج عبدالحسینی - شهید حسن یدالهی - شهید رضا معصومی - شهید مهدی تراب اقدامی - شهید احمد هفت خانگی - شهید مجید افشار به حوزه علمیه حاج ابوالفتح تهران راه یافت که جمع بسار صمیمی و با روحیه بسیار شاد و علاقه مند به درس بودند و من هر وقت به حوزه علمیه آنها میرفتم شور و شوق و صمیمیت و همدلی را در آنها میدیدم و گاهی برای نهار یا شام آنجا بودم و از دست پخت آنها می خوردیم . البته برای میهمانان سنگ تمام طلبگی میگذاشتند و میگفتند اگر ما طلبه خوبی نشویم حداقل آشپز خوبی میشویم . در آنجا چند بار دسته جمعی به جبهه رفتند و سپس دروس خود را به اتفاق همان دوستان در شهر مقدس قم ادامه داد . البته او و دوستانش با دستکاری تاریخ تولد در شناسنامه عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردیدند و تقریبا در تمامی عملیاتها حضور داشتند و هر وقت بوی عملیاتی را حس میکردند بلافاصله به هم خبر داده و در هر شرایطی اعزام میشدند عباس پس از چندین بار مجروحیت سخت که شدیدترین آنها اصابت چند تیر به شکم و پاها در عملیات عاشورای سه و اصابت ترکش نارنجک به سرش در عملیات والفجر هشت بود، در دی ماه 1365 با اینکه هنوز جراحت هایش بهبودی نیافته بود از عملیات آگاهی پیدا کرد و به جبهه اعزام شد و حدود 10 روز بعد در تاریخ دوم بهمن ماه سال 1365 در عملیات کربلای پنج در شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل شد.
او از مجروحیت های پی در پی که ایشان را برای مدتی خانه نشین میکرد نهایت استفاده را میبرد و مطالعات درسی و غیر درسی خود را بشدت پیگیری میکرد و پیشرفت های قابل ملاحظه ای هم کسب میکرد . او به کارهای الکترونیک علاقه زیادی داشت و وسایل زیادی را هم مونتاژ میکرد و با ترکیب کیتهای مختلف دستگاههای جدیدی می ساخت . مثلا با ساخت یک دستگاه بی سیم fm و فرستادن آن همراه دوستان به کلاسها ، در حجره نشسته دروس مختلف را در کلاسها گوش میدادند.
همرزمان شهید عباس افشار: شهید مهدی تراب اقدامی - شهید رضا معصومی -شهید حسن یدالهی - شهید مرتضی زارع
آزاده مردان چون ز جان پیمان سپردند ماندند بر پیمان خود تا جان سپردند
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.