چو گفتم کربلا، جان جهان سوختنوشتم تشنگی آب روان سوخت از آن صحرا که شد صحرای محشر زمین آتش گرفت و آسمان سوخت ز اصحاب فتوت در صف جنگ سخن از دل چو آمد بر زبان سوختقیام نور و ظلمت بود آن روزکه جسم و جان پیدا و نهان سوختچه گفت آن نایی آتشدم از نیکه هم نی نامه هم نی نامه خوان سوختمن از شام غریبان چون بگویمکه آن شب تا سحر عمر زمان سوختچه گویم من ز سرهای بریدهکه معنی برق خنجر شد، بیان سوختخزان در فصل گلهای بهشتیهجوم آورد و باغ و باغبان سوختکه زد آتش به بال خیمه عشق؟چه دستی سرپناه کودکان سوخت؟غروب غم رسید و لحظه کوچپرستو پر گشود و آشیان سوختتن زین العباد از آتش تبچو مشعل در میان کاروان سوختشهاب تیر دشمن از کمان جستکمان شد پشت چرخ و کهکشان سوخت
نوشته های دیگران () نویسنده متن فوق: » شهید عباس افشار ( جمعه 90/9/11 :: ساعت 11:25 عصر )