»» یادداشت های شهید عباس افشار
در زیر تعدادی از یادداشت های جالب شهید عباس افشار در دوران طلبگی که در گوشه و کنار دفترش نوشته بود را می بینید.سلطان میرزا حسن و جمعی از شعرا نشسته بودند . ملا نبائی که یکی از شعرا بود گفت : جامی در بدیهه گویی عاجز است . در این اثناجامی وارد شد و میرزا حسن رو کرد به جامی و گفت : من اسم 4 چیز را می برم شما در سلک نظم در آر.پس گفت : چراغ - قلبار – نردبان – ترنج . جامی بعد از شنیدن گفت: ای گشته چراغ دولتت بدر منیر قلبار شده سینه عدات ز تیر بر پله نردبان همت بنه پای از اوج فلک ترنج دولت بر گیربعد از آن رو به میرزا نبائی کرد و 5 کلمه گفت : منقل – تاس – شرح شمسیه – کلاه نمدنبائی فورا گفت : چون منقل اگر چه سوز و آهی داریم بر تاس فلک نه کارگاهی داریم با ما سخنی ز شرح شمسیه مگوی ما نیز از این نمد کلاهی داریم*************************************************************در ایامی که سعدی تازه لب به شعر و شاعری گشوده بود در شیراز دو نفر شاعر بودند که یکی به تخلص به خاقان داشت و دیگری به فرزدق . روزی این دو به سعدی گفتند اگر قرار است که تو در جرگه شعرا وارد شوی هر کدام از ما شعری می گوییم و اگر شعر تو مورد پسند واقع شد سلمنا ( می پذیریم ).فرزدق در کنار خندق آبی نشست و به رسم صوفیان گریبان چاک کرد و اشاره به آب خندق کرد و گفت : من وضو دگر ز آب خندق نکنم خاقان نیز اشاره به سعدی کرد و گفت: من گوش دگر به حرف احمق نکنم .سعدی که سر شکسته شده بود اشاره به خاقان کرد و گفت : نامردم اگر دفتر اشعار تو را مانند گریبان فرزدق نکنم. *****************************************************بحر طویل اندر حکایت آمدن گدای صامرا به تهران.دوستان استمعوا طرفه حدیثی ز انا عبداقل العلما تابدهم شرح که فی الجمله بدانید چه ها بر سر ما آمده از شهر شماهاانا یک فرد غریب هستم و از صامره اعنی وطن خویش ز پی دیدن تهران شما رخت همی بستم و پس کفش دریستم و بسی راه بریستم و الانه فقد کان دو یومی که در این شهر دخلتوا روز پیشین که من البیت خرجت و من الکوچه عربتوا و الی اسوق رشدتوا دفعتا حین اذن وارد بازار شدم که به ناگاه رعیتوا رجلا قال که یا شیخ بفرما و بخور هرچه که شیعا نونا و دوغن پلوا و چلوا ان قلتوا عجبا همگی طالب مهمان به در دکه ستاده تا به اصرار خورانند غذا خلق خدا را و دخلتوا و اکلتوا و تناولتوا و قد قلتوا که حاطوا دو سه مجموعه دیگر زغذا های معطر زپلوعا و چلوعا جمله خدام دویدند و پلوها بکشیند و به مجموعه بچیدند انا مانند یکی گاو سر خویش به پایین بفکندم و همی خوردم و کردم دو سه تا شکر خدا را ثم تمجید همی گفتم و تودیع همی کردم و چون خواستم از دکه بخارج بشوم که بناگه اخذ صاحب دکان که بده پول و نزن گول ایا قول انا قلت که والله انا مفلس بی پول ندانست که باید بدهم پول که به ناگه ضرب یک دو سه اردنگ و قال اخرجتوا و من الدکه و دیگر مبر آبروی شاه گدا را.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » شهید عباس افشار ( سه شنبه 89/9/16 :: ساعت 1:48 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کتاب زندگینامه شهید عباس افشارخاطراتی از شهید عباس افشاردستنوشته های شهید عباس افشار(فیلمنامه)دست نوشته های شهید عباس افشار( تئاتر)یادداشت های شهید عباس افشاریاران شهیداردوی بسیج نمونه ها سی سال پیشحاج محمد افشار پدر شهید عباس افشارزندگینامه شهید عباس افشاروصیت نامه شهید عباس افشار[عناوین آرشیوشده]
>> بازدید امروز:
16
>> بازدید دیروز:
6
>> مجموع بازدیدها:
69665