»» دست نوشته های شهید عباس افشار( تئاتر)
قبلا گفته بودم که عباس با اخلاق خوش و روحیه شادش بچه های زیادی را به مسجد جذب کرده بود و فعالیتهای ورزشی و هنری انجام میدادند . در زیر نمونه هایی از تئاتر و میان پرده که توسط گروه او در مناسبتهای مختلف در مسجد اجرا میشد را ملاحظه می نمایید.شخص شیک پوشی در حال راه رفتن در یک کوچه است و ظاهری خسته دارد . خورشید در وسط آسمان است و هوا بسیار گرم .در اینجا صحنه قطع شده و دوربین کوچه ای را نشان میدهد که دو کودک جلوی درب حیاطشان مشغول بازی هستند . در همین حال مرد از پیچ سر کوچه وارد میشود و چشش به این دو کودک می افتد.مرد با حالتی که گویا فکری به سرش زده به آن دو نزدیک میشود و آنها به مرد سلام میکنند و مرد جواب میدهد و بعد میگوید: آفرین چه بچه های خوبی شما چند سالتونه . یکی میگوید 10 سال و دیگری میگوید 11 سال . مرد میگوید : میشه یه کم آب برایم بیاورید. پسر کوچک: چشم و سریع بلند میشود و وقتی چند قدم رفته (کنار درب نیمه باز حیاط) برمیگردد و می گوید: آقا دوغ میخوری ؟ مرد جواب میدهد: فرقی نمیکنه خیلی ممنون. پسر میرود و بعد از چند دقیقه با یک ظرف سفالی پر از دوغ برمیگردد . مرد که بسیار تشنه بود همه دوغ را با میل میخورد و میگوید به به عجب دوغ خنکی . پسر میگوید: بازم بیارم ؟ مرد با حالتی که معلوم میشود باز هم میخواهد میگوید : نه آخه زحمت میشه . پسر میگوید: نه چه زحمتی مرد میگوید : نه دیگه حتما خونه خودشونم میخوان از این دوغ بخورن . پسر میگوید: نه ما این دوغ را نمیخوریم آخه یک موش توی آن افتاده بود . مرد که این حرف را میشنود عصبانی شده و با ناراحتی ظرف دوغ را به زمین زده و میشکند. پسر که این صحته را می بیند با حالت ناراحتی و گریه فریاد میزند : مامان مامان این آقا کاسه سگمونو شکست . دراینجا دوربین صورت برزگ و تعجب زده مرد را نشان میدهد که با عصبانیت زیر لب میگوید کاسه سگ ؟!؟!!!!این میان پرده قرار بود با یک دوربین سوپر8 که خریده بودیم فیلمبرداری شود ولی بصورت میان پرده در یکی از مناسبتهای سال در مسجد اجرا شد.عباس نقش مرد شیک پوش را بازی کرد و حمید و دیگری را که نامش یادم نیست نقش بچه را بازی کردند. یادم می آید برنامه به قدری جالب اجرا شد که در پایان تئاتر صدای خنده تمام مسجد را برداشته بود و جالب تر این بود که یکی از بچه ها بنام کاظم از خنده روی زمین اقتاده بود و در حالی که نفسش بند آمده بود با مشت و لگد به زمین میکوبید و باعث خنده مضاعف حاضرین شده بود.
******************************************
ادامه دارد...........
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » شهید عباس افشار ( جمعه 89/9/19 :: ساعت 9:49 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کتاب زندگینامه شهید عباس افشارخاطراتی از شهید عباس افشاردستنوشته های شهید عباس افشار(فیلمنامه)دست نوشته های شهید عباس افشار( تئاتر)یادداشت های شهید عباس افشاریاران شهیداردوی بسیج نمونه ها سی سال پیشحاج محمد افشار پدر شهید عباس افشارزندگینامه شهید عباس افشاروصیت نامه شهید عباس افشار[عناوین آرشیوشده]